Sunday, June 21, 2009

نامه سرگشاده سید ابراهیم نبوی به آیت الله خامنه‏ای

آقای خامنه‏ای؛
اظهارات امروز شما همه اتفاقات رخ يافته روزهای اخير را متوجه حضرتعالی می کند. از سوی ديگر ديروز اعلام شد که سرکار خانم رجايی، همسر شهيد رجايی، نخست وزير و رئيس جمهور محبوب آيت الله خمينی را در حرم حضرت معصومه دستگير کرده اند و وی را به زندان برده اند، چرا که او نيز مانند ميليونها ايرانی ديگر به ظلم و بی عدالتی که بر اين ملت رفته است، اعتراض کرده بود و دولت تحت امر شما صدای او را هم نتوانست تحمل کند. حق نخست وزير محبوب آيت الله خمينی و نخست وزير سابق خودتان بر اساس شواهد بسيار و قرائن بيشمار، در انتخاباتی پرشکوه و بی نظير غصب شده و شما پيش از آنکه حتی پيرمردهای منصوب خودتان انتخابات را تائيد کنند، بی صبرانه بر دروغی بزرگ مهر تائيد زديد و با همين کار، هم از وظيفه قانونی تان تخلف کرديد و هم شرط " عدل" را که از شروط اصلی ولی فقيه است، زير پا نهاديد... اينها همه به کنار، سووالی بزرگتر مطرح است، شما می دانيد چه می کنيد؟ می دانيد به کجا می رويد؟



آقای خامنه ای!

مرا به عنوان يکی از نويسندگان سرشناس ايرانی می شناسند، برخی بر اين کلمه " خوب" را هم می افزايند، يکی از اينها روحانی شريفی است که هفت سالی قبل که از زندان بيرون آمده بودم گفته بود "آقا گفته اند تو و فلانی نويسنده های خوبی هستيد، چرا نمی نويسيد؟" و اين زمانی بود که تازه از زندان بيرون آمده بودم به جرم نوشتن و روزگارم بخاطر حفظ حرمت همان قلمی که خدای به آن قسم خورده بود و قاضی شما بی حرمتش کرده بود، ويران بود و هنوزم بر اين باور بودم که قلمم می تواند جز هديه کردن لبخندی به ملت شايد کاری ديگر هم بتواند بکند. خوانده بودم روايت شاعرانه و مسحور کننده عبدالفتاح عبدالمقصود را از زندگی " علی بن ابيطالب" و قصد کرده بودم که سه چهار سالی از زندگی ام را بگذارم برای نوشتن زندگی امام حسين.


اين وسوسه تنها در من کافر نبود که سرگذشت آن بزرگان را بسياری از هم قبيلگان من نوشته اند، از همان عبدالفتاح عبدالمقصود بگير تا شاعران و نويسندگان بزرگ ايران و عرب و حتی نويسنده بزرگ ايرانی مرحوم غلامحسين ساعدی که می خواست " مقتل" را بنويسد و ما همگی بيش از آنکه اهل شريعت باشيم، سرگشتگانی بوديم که با خدای خويش عاشقانه به مهر و قهر بوديم، نه چون رفقای شما که بندگی و بردگی منش و روش شان در مواجهه با خدای است. من به قول آن پير، بينوا بندگی سربه راه نبودم، و راه بهشت مينوی من بزروی طوع و خاکساری ديگران نبود، اما جای آفتاب را می دانستم و کلمه را می شناختم و می دانستم که آن کسی می تواند راوی شرق باشد که خورشيد عشق در دلش طلوعی کرده باشد، نه آنان که تمام روحشان را شب گرفته است و کلمات شان غروب می کند وقتی که روايت را آغاز می کنند. اما نشد، نشد و نشد آن کار که بشود. داروغگان و شحنگان دستگاه داغ و درفش چنان کردند که رخت بر بستيم از وحشت زندان سکندر و خراجات سنگين تان را هم تاب نياورديم و حالا گرفتاری ماست و اين غول های بيابان. که می بينيد هر چه باشند از آن راهزنان خيابانی چکمه پوش و چماق به دست شريف تر اند.


باری، شرح خويش را دادن مقصد من نيست، اما بهانه ای است که فراموش نکنيد که کدام کس با شما سخن می گويد. چند سالی قبل نيز کاری کرده بوديد و من نيز به خشم چيزی نوشته بودم و اسباب زحمت برای من شد و چنان که گفته اند اسباب کينه برای شما. که می گويند کينه های تان سخت است و از دل برون نمی رود، وقتی که آمد... و لابد بايد که باز حکايت اين روزها را می شنيدم و تصويرش را که در هر رسانه بازتابيده می ديدم و لب سکوت به دندان می گزيدم و راه خاموشی برمی گزيدم...... اما و اما، که اين بار گوئی کار چنان از دست بشده است که سکوت معنا نمی دهد، وقتی سه ميليون نفر نفرت شان از بی عدالتی و ظلم را در حد فاصل انقلاب و آزادی در سينه حبس می کنند و تنها به اشارت انگشت داستان پيروزی دزديده شده شان را می گويند.


خون را بنا نبود بريزيد که ريختيد و حد را بنا بود نگه داريد که نگه نداشتيد و حرمت را بنا بود حفظ کنيد که بی حرمتی کرديد و با بی انصافی و بی هيچ عدالتی حق ملتی را پايمال کرديد. پايمال کرديد حق ميليونها آدم را و بعد مرد دروغگوی شهر بی شرمانه يک ملت بزرگ و شريف را " خس و خاشاک" ناميد، همو که غلام حلقه بگوشی بود و خريديدش، به قيمت فروختن همه آنان که از بزرگان آن قبيله بودند. نمی گويم که عقل، نمی گويم که عدل، نمی گويم که شرافت، نمی گويم که درايت، نمی گويم که هشياری، نمی گويم که مصلحت داری، نه، اينها را بگذاريم و بگذريم، می پرسم که قيمت را چرا درست حساب نکرديد؟


می گويند هر چيزی قيمتی دارد، و می گويند هر چه بگيری چيزی می دهی. حساب نکرديد اين که می گيريد قيمتش چقدر است در مقابل همه آنچه می دهيد؟ اين غلام بچه ای که در بازار مکاره دروغ و فريب مفت هم گران است، به چه قيمت خريديد؟ به قيمت سرشکستن و زبان بريدن و زخم زدن بر تن ملت خودتان؟ به قيمت کشته شدن خلقی شريف و مردمی آزاده که تنها حق شان را بر اساس قول خودتان می خواهند؟ به قيمت طعن و لعن و نفرين ميليونها انسان که از ترس قداره بندهای چکمه پوش و ريشوهای بی ريشه قمه به دست و نفر بر های ضد شورش در سکوت راه می روند و هيچ نمی گويند تا حداقل در اين ساعات سکوت کمی به خودتان فکر کنيد؟


اين غلام بچه را خريديد به قيمت به آسمان رفتن صدای آلله اکبر ميليونها آدمی که حق شان را ظالمانه نقض می کنيد؟ يک بی لياقت بی ادب را چون موجودی وحشی به جان اين ملت انداختيد و سگان را رها کرديد و سنگ های بنای حکومت خودتان را بستيد و رئيس مجلس خبرگان تان را در حصر نگه داشتيد؟ حداقل حق همسايگی ده بيست ساله و رفاقت چهل ساله با هاشمی را نگه می داشتيد، يعنی واقعا به هيچ رفيقی نياز نداريد؟ آن شنيدم که گفته ايد آنان که به خيابان می آيند مسوول جان شان خودشان هستند، چرا؟ آيا خيابان های کشور ملک طلق مرحوم ابوی شماست؟ آيا مردم حق ندارند در خيابانهای شهر از حق شان دفاع کنند؟



آقای خامنه ای!

شما که به آخرت اعتقاد داريد! نمی خواهم به روزهای محشری که در تهران به راه افتاده فکر کنيد، به روز محشر آن جهان که باور داريد؟ نمی خواهم به آشکار شدن اسرار يک دروغ ساده لوحانه که ملتی باورش نمی کنند و سرانجام آشکار خواهد شد باور کنيد، حداقل به " يوم تبلی السرائر" که اعتقاد داريد؟ چطور می توانيد در آن قيامتی که لابد باورش داريد با استاد و معلم تان آيت الله خمينی مواجه شويد و بگوئيد که تمام اهل بيت اش را از بيت تان رانديد؟ و هر که او از خود می شمرد، جزو غيرخودی ها بشمار آورديد؟ چطور می توانيد با او مواجه شويد و بگوئيد که در حکومت عدل شما همسر رئيس جمهور محبوب او رجايی را زندانی کرديد؟ چطور می توانيد با او مواجه شويد و بگوئيد حق نخست وزير او را که محبوب ترين رجل اجرايی کشور نزد آيت الله خمينی بود، انکار کرديد و حق مرد صديقی مانند موسوی را پايمال کرديد و دروغگويی چاپلوس را بناحق به جايش گمارديد؟


چطور می توانيد با او مواجه شويد و بگوئيد که هاشمی رفسنجانی را که امين ترين اصحاب خمينی بود، در حکومت تان دزد خواندند و فرزندانش را ممنوع الخروج کردند و شما هيچ نگفتيد و خوشحال هم شديد؟ چطور می توانيد با سردارانی که برای دفاع از ايران در جنگ بشهادت رسيدند مواجه شويد و به آنها بگوئيد که خانواده های آنان که امانت شان نزدتان بودند، از خود رانديد و مشتی دروغگوی رياکار را به آنها ترجيح داديد؟ چطور می توانيد به آيت الله خمينی بگوئيد که بهترين شاگردانش را در تنگنا گذاشتيد و يک مشت روحانی قدرت طلب را تنها به اين دليل که شما را دوست می داشتند، بر آنان ترجيح داديد؟ لابد زمانی هست که تا پيش از آن روز به همه اين سووالات پاسخ بدهيد. شايد به من بگويند که همچون منی که به هيچ چيز اعتقاد ندارم چرا نگران شمايم، نه، من نگران شما نيستم، فقط می خواهم بگويم که همه چيز به اين آسانی تمام نخواهد شد. آنها که بارگه داد بودند، از ايوان مدائن شان هيچ نماند، شما می خواهيد با اين خيابان پاستور چه کنيد؟



جناب خامنه ای!

در اين روزها صداهايی در شهر بلند است.. بشنويد. سی سال قبل مردی ديگر بر صندلی اقتدار اين کشور نشسته بود که صدای ملت را دير شنيد، دير شنيد و وقتی شنيد قول داد که انتخابات بعدی را عادلانه برگزار کند. اما کار به جايی رسيد که برای يافتن گوری هم در اين دنيای پر قبرستان سرگردان بود. البته چنان کرده ايم و کرده ايد که مردمانی برايش دايم آرزوی آمرزش می کنند و صدبار توبه می کنند که چرا چنان کردند. اما وقت هميشه نيست. گاهی پيش از آنکه فکر کنی اتفاق می افتد. وقتی توفان آغاز شد، نه از تاک نشان می ماند و نه از تاک نشان. من نگران تغيير حکومت نيستم، نگران خونهايی هستم که ريخته خواهد شد، اگرچه اکنون نيز خون بر سنگفرش های خيابان نشسته است. از عاقبت ظلم بترسيد.
ظلم را مردمان برنمی تابند، آتش شان می زنيد زبانه می کشند، می زنيدشان فرياد می زنند، بر سرشان می ريزيد رودی می شوند و جاری می شوند و کاری می شود که ديگر از هيچ کاره ای هيچ کاری نيايد. با ظلم حکومت کردن نمی شايد. شايد گفتنش بد نباشد و اين سخن را هرگز فراموش نکنيد که آن بيت، حصن حصينی نيست که تا ابد آباد بماند و آن حرم را چنان محترم نگاه نداشته ايد که وقتی شمشيردارتان همه را بزند، مردمان مقيم حرم بمانند. حکومت جمهوری اسلامی از مسيری دشوار گذشته است، باور نکنيد که هماره و با هر ظلمی که بر مردمان برود، تسليم و رام می مانند. در اين انتخابات از صد نفر از بزرگان همين حکومت حداقل هفتاد نفرشان پشت سر ميرحسين موسوی بودند و به زحمت بيست نفرشان پشت سر احمدی نژاد، مردم به موسوی رای دادند، شما با تائيد تقلب بزرگ انتخابات چنان کرديد که هفتاد درصد حکومت هم توسط خودتان حذف شده است. بترسيد که اگر هر فرمانی بدهيد، حتی اعضای نزديک به شما هم امرتان را مطاع ندانند.



آقای خامنه ای!

آنچه در اين انتخابات رخ داد، تنها يک دروغ بزرگ نبود. دروغی چنان بزرگ و موهن که اثباتش از انکارش بسيار ساده تر است. آنچه مردم را عصبانی کرد و به خيابان کشيد، وقاحت و بيشرمی بی حد رئيس جمهور در انکار همه واقعيت ها جلوی دوربين تلويزيون بود، او بدون اينکه به شعور مردم احترام بگذارد، حتی به قدرت محاسبه رياضی مردم هم بی احترامی کرد. آنچه در اين انتخابات مردم را عصبانی کرد اين بود که رئيس جمهور اينقدر ارزان رای و فکر مردم را می خواست بخرد. آنچه در اين انتخابات مردم را عصبانی کرد اين بود که او به چشم مردم هم دروغ گفت و به آنان گفت چيزی را که می بينند اتفاق نيفتاده است. آنچه در اين انتخابات اتفاق افتاد اين نبود که چرا در شمارش آرای مردم تقلب شد، اين بود که چرا آرای مردم اصلا شمارش نشد. آنچه مردم را عصبانی کرده است اين است که رئيس جمهور ميليونها ايرانی مخالف خودش را خس و خاشاک ناميده است. آقای خامنه ای! ما آدميم، خس و خاشاک نيستيم.


از سوی ديگر آنچه در اين انتخابات رخ داد اين بود که بعد از ۲۸ سال به روی جمعيت خيابانی شليک شد، فقط بخاطر اينکه آنان حق قانونی شان را می خواستند. پليس مردمی را کشت که در کمال سکوت و آرامش چهار ساعت در خيابان راه رفته بودند. شوربختانه دولت در اين چهار سال آنقدر پول نفت داشته است که همه اراذل و اوباش را به لباس شخصی های دولتی تبديل کرده است. آنها هستند که با قمه و باطوم به جان مردم افتاده اند.
در اين انتخابات حرمت شهدای جنگ هم شکسته شد، حرمت کسانی که مردم آموخته بودند که آن بزرگان فداکار حافظ ناموس مردم بودند. در اين انتخابات حرمت روحانيت و مرجعيت هم شکسته شد. ما به اين حرمت نياز داشتيم و داريم، هميشه بايد خانه ای باشد که بتوان از دست ظلم به آن پناه برد. آنچه در اين انتخابات رخ داد اين بود که به ۲۶ سال از زندگی سی ساله جمهوری اسلامی و به تمام رهبران آن، جز شخص شما، بی احترامی شد. و البته تاريخ به ياد ندارد که حکومتی چنين با خود بيرحمی کرده باشد، تنها بخاطر اينکه انتخاب شخصی ديگر را تاب نمی آورد. آقای عزيز! آنچه بی حرمت شد چنان بزرگ است که براحتی نمی توان از آن گذشت. اما از همه چيز مهم تر اين است که شما، با حرمت شکنی روحانيت و دانشگاه و ملت و مجلس و انقلاب و جمهوری اسلامی خودتان را بی حرمت کرديد، آيا ادامه عمر دولت احمدی نژاد ارزش اين همه بی حرمتی را داشت؟ آيا بخاطر اين دولت بی لياقت که هر روز ميليونها نفر نفرينش می کنند، تا کجا حاضريد بمانيد؟



آقای خامنه ای!

بسياری از سرداران جنگ، بزرگانی اند که حاضر نيستند دروغی به اين بزرگی را بپذيرند، آنها اوباش گردن کلفت نيروی ضد شورش نيستند که مثل سگ هار به جان ملت بيفتند، مطمئن باشيد در روزی که دور نيست، آنان در کنار مردم خواهند ايستاد. آنانی که بخش از جان شان را برای دفاع از ملت فديه کرده اند، روبروی ملت نمی ايستند. کارکنان دولت نيز غلامان حلقه به گوش رئيس جمهور نيستند، حتی به کارکنان وزارت اطلاعات تان هم اعتماد نکنيد، آنها هم حاضر نيستند از دروغی به اين بزرگی دفاع کنند. و از همه مهم تر ملتی هستند که راه خيابان ها را ياد گرفته اند. اين ملت ديگر از هيچ کس نمی ترسند.


متاسفانه يا خوشبختانه چنان راه حضور همه رسانه ها را بسته ايد که ديگر هيچ صدايی جز صدای ملت در شهر شنيده نمی شود. نه صدای آمريکا، نه صدای انگليس، نه صدای اسرائيل و نه حتی صدای روشنفکران، فقط صدای پارازيت دولت حاکم بر رسانه هاست. اما صدای مردم بلند است، بلند تا آسمان. به چه زبان بايد بگويند؟ در شعارها می گويند، نمی شنويد؟ سه ميليون نفر با سکوت و انگشت های نشانه شده حرف می زنند، نمی شنويد؟ بر کاغذهايی که در دست شان است، می نويسند، نمی خوانيد؟ بر ديوارهای شهر نظرشان را نوشته اند، نمی بينيد؟ آيا شبها صدای مرگ بر ديکتاتور و الله اکبر را نمی شنويد؟ چگونه بايد بگويند تا بشنويد؟ آنان حق شان را می خواهند، آنها به مردی که يک سال وزير خارجه و هشت سال نخست وزير دوران جنگ و بيست سال عضو مهم ترين ارکان قدرت بود، با شادمانی تمام رای داده اند و حالا هم حاضرند تا پای جان از رای شان دفاع کنند. آنها برای دفاع از عدالت شهيد داده اند. نمی بينيد؟


کاری که بايد بکنيد کاری ساده است، بايد حق مردم را به آنان برگردانيد، همان چيزی که هر انسان شريفی از آن دفاع می کند. انتخابات را بايد باطل کنيد تا مردم آزادانه انتخاب شان را بکنند. اين همه چيزی است که مردم می خواهند، اگر اين را ندهيد، آن وقت ممکن است مجبور بشويد چيزهای بزرگتری را بدهيد. مردم ايران با شنيدن خطبه های نماز جمعه شما عصبانی و خشمگين شده اند ولی متانت شان را از دست نمی دهند، آنان به راهپيمايی های گسترده شان ادامه می دهند.. آنها بدون نفرت و خشم حق شان را می گيرند. آقای خامنه ای! مردم بزرگوار ايران قدرتمند تر از آن هستند که فرض می کنيد، آنها به خيابان آمده اند، در خيابان می مانند، حق شان را می گيرند و شما را هم سر جای خودتان می نشانند.
در جهان گورستانهای بی شماری است که در آن مردانی خفته اند از قبيله سياست، که چيزی شبيه به همين حرف های شما را زده اند، آنان يک چيز را فراموش کرده بودند، و آن اينکه شترهای مرگ در کاخ و بيت رهبران هم می خوابند. هيتلر و استالين و پل پت و لنين و شاه و آيت الله خمينی مردند، شما هم بالاخره می ميريد. وقتی مرگ بزرگان فرا می رسد دو واکنش در عموم مردم ايجاد می شود، گروهی برمزار مرد بزرگ می گريند و گروهی ديگر نفرينی ابدی را نثارش می کنند.


آقای عزيز! تا مرگ نرسيده است و دچار نفرين ابدی مردم نشديد، حرف تان را پس بگيريد و بگذاريد همان خامنه ای معمولی باشيد، آدمی که مردم او را يک آدم بی قدرت، پر کينه و بدون موضع مشخص می دانند، يک رهبر ضعيف که شايد بشود تحملش کرد.. اما اگر هوس کنيد که ادای بزرگتر از خودتان را در بياوريد و دستور کشتن بدهيد، ما باورتان نمی کنيم، شما اين کاره نيستيد برادر. مردم هم اينقدر ترسو نيستند، مردم ايستاده اند و اگر باد بکاريد توفان مردم را درو خواهيد کرد.



ابراهيم نبوی
۲۹ خرداد ۱۳۸۸

5 comments:

  1. نبوی خیلی بی شرم و حیا و بی غیرتی؟ وطن فروشی به چه قیمت آقای نبوی/ متاسفم برایت. انشاالله مکرتان به سنگ میخورد..تو و امثالت لایق کشوری مثل پاکستان و افغانستان و عراقی

    ReplyDelete
  2. با عرض سلام
    نبوی از شما بیش از این انتظار نمی رفت شما که به خدا اعتقاد نداریدو با قسم و توبه دروغ خود را از زندان نجات دادید و از کشور همراه با دوستانتان فرار کردید بر اساس چه استدلالی با ید حرفهای شما را باور کرد ویا شنيده شده ابراهيم نبوي نويسنده فراري روزنامه هاي زنجيره اي در نامه اي به موسوي از او خواسته تا شر احمدي نژاد را بكند تا او و دوستان همراهش به كشور برگردند. ابراهيم نبوي در دوران اصلاحات در روزنامه هاي زنجيره اي فعاليت داشت. او به مدد توبه اي كه كرده بود از دادگاه تبرئه شد ولي پس از چندي از كشور گريخت و همراه با اپوزوسيون خارج نشين به فعاليت مطبوعاتي عليه نظام رو آورد.این کشوربه شما و امثال شما هیچ نیازی خدا را شکر ندارد
    فراری بدبخت

    ReplyDelete
  3. کامنت های بالا را که خواندم عصبانی شدم و خواستم جواب فحش های این نان به نرخ روز خوران را بدهم... بعد با خودم فکر کردم پس آن موقع فرق من با اینان که با ادب غریبه اند چه خواهد بود؟... دوستان عزیزم چشمهایتان را باز کنید، نه؟ شنیدن هم نمی توانید؟... از نظر من افرادی که از قاتلان مردم حمایت میکنند، فرقی با آنان ندارند

    ReplyDelete
  4. ابراهيم ! از نام به اين زيبايي كه به قامت منفور شيطان صفتي همچون تو آراسته شده شرمنده ام ولي چاره اي نيست كه اسم مسما نمياورد . والدين افرادي چون تو اگر ميدانستند چه روباهان پليدي را در بطن خود پرورش ميدهند شايد هيچگاه اين بار را بر زمين نمي گذاشتند چه رسد به نامگذاري !!!مردك ترسوي منافق تواب !اگر راست ميگويي و خود را در رديف بزرگاني چون عبدالمقصود مي داني ( بهتر بود اين خزعبلات را وقتي كه مثل يك مترسك ترسو در حال توبه بودي به زبان مي آوردي ابي خائن ! بدان كه عرصه سيمرغ جولانگه تو نيست و دهان آلوده تو با نام حضرت آيت الله سيد علي خامنه اي حفظه الله كاملا بيگانه است كه آوردن نام او از دهان تو باعث آلودگي وي ميشود )

    ReplyDelete
  5. اون روزی که عزیزان شماهم جلوی چشمتون کتک خوردندوتحقیرشدندو خونشون ریخته شد شایدقلب سیاه ودل کوچکتون کمی به لرزه دربیاد وببینید انچه راکه واقعا هست شاید یک ذره از زنگار دلتون پاک بشه وازاین حال بردگی طوطی واربیرون بیاین دنیا به ظلم نمیمونه اما تا اونوقت شماهم بخوریداون باتوم آلوده به خون رو که کم بشه ازبارسنگینی که به آخرت میبریدواون جهالته

    ReplyDelete