Sunday, June 21, 2009

نگاهم نکن ، نگاهت آتشم میزند

یادداشت: نمی‏خواستم تصاویر و متون غم انگیز و ناامید کننده بنویسم. از آغاز این اتفاقات تصاویر دلخراش خشونت‏ها رو زیاد دیده بودیم. اما باور کنید بعد از دیدن این تصاویر، به همراه نوشته‏های متاثر کننده‏ی احمد عزیز، کنترل خودم رو از دست دادم و اینبار چشمهام برای گریستن از من اجازه نگرفتن! از دوستان برای اینکه ممکنه این پست ناراحتشون بکنه عذر می‏خوام.


وبلاگ احمد باطبی

تو را به جان عزیزت اینطور نگاهم نکن . نگاهت آتشم میزند . نفسم را میگیری ، خفه میشوم . نگاهم نکن . نگاهت تمام زندگی ام را به آتش میکشد عزیز .
یعنی چه ؟ خدایا یعنی چه ؟ خدایا کجایی پس ؟ چرا هر وقت نیازت داریم ناپدید میشوی؟ مگر نه اینکه میگفتی رحمان و رحیمم ، مگر نمی گفتی یار مظلومان ودشمن ستمگرانم ؟ چرا وقت نیاز نابینا میشوی ؟ 30 سال کافی نبود؟ کشتار دهه شصت کافی نبود ؟ کشتار جنگ هشت ساله کافی نبود؟ کشتار 18 تیر کافی نبود ؟ چشمت را باز کن ، اگر آزمایشی بود کردی ، اگر مصلحتی بود انجام دادی ، اگر دور اندیشی بود داشتی ، امروز میبینی به اسم تو کشتار میکنند ، نگذار باور کنم که نماز جمعه ریاکاران را بر آسفالت خونین خیابان ، بیشتر از نگاه مظلوم این دختر دوست داری . هر وقت نیازت داشتم نبودی . من بَد . این دختر معصوم هم من بودم که راضی شدی در آغوش پدرش جان بدهد ؟ پس اگر فردا وجودت را به ناسزا کشیدم گله نکن . ...

No comments:

Post a Comment